متولد ۵۳ بود و ۳۵ سال بيشتر سن نداشت كه شهيد شد حميد اصالتا از روستاي آسنجران فراهان بود ولي در اراك زندگي مي كرد و از وي‍‍‍‍ژگيهاي اخلاقي و رفتاري معمول او مي توان به ساده زيستي و سالم زيست بودنش بي ريا و با وقار بودنش خوش خلق و مودب بودنش مقيد به حلال و حرام بودنش خداترس و شجاع بودنش و در آخر عاشق شهداء و شهادت بودنش اشاره نمود. دانشجوي دانشكده پياده بود و از يگانهاي رزم بسيار خوشش مي آمد پس از اتمام دوره دانشجويي به يگان پياده رفت و در اونجا خدمت مي كرد
عشق پدر به فرزند : در سه چهار سال آخر حيات ماديش خدا به او پسري عطا نمود كه او را محمدرضا نام نهاد از زمانی که پای محمدرضا به زندگی حمید باز شد تحول عجیبی در زندگی حمید آغاز شد گویی حمید اون حمید سابق نبود. چند هفته اي حميد در شمال غرب ماموريت داشت و در آخرین روزهای سفر به شمال غرب بار ها گفته بود که:
دلم خیلی برای محمدرضا تنگ شده!
حمید بسه دیگه بیا بیرون : حمید از جمله کسایی بود که سالها در یگان رزم تلاش کرده بود. مسئولین نامه اي به حميد دادن و از حمید خواستن که يه كار راحت تر بهش بدن جواب نامه حمید این بود :
با توجه به علاقه اینجانب به یگان رزم و بخصوص گردان تکاور انشاء الله لباس تکاوری آخرین لباس و کفن اینجانب خواهد بود .
دشت پر از لاله: منطقه اي كه حميد توي اون شهيد ميشه پر از لاله هاي قشنگه كه حميد قبل از اينكه شهيد بشه روي اون لاله ها دراز ميكشه و به دوستاش به شوخي ميگه بچه ها چقدر حال ميده آدم وسط اين لاله ها شهيد بشه!!!!
پیام حمید به محمدرضا: هنگامی که سپاه اسلام در شمال غرب (سنگهای آذرین) با گروهک منافقین پژاک درگیر شد حميد نقش سازنده اي داشت و پس از مبارزه جانانه با دشمن مزدور هنگامی که حمید شهادت رو جلوی چشماش میبینه از پشت بیسیم از همرزماش میخواد که پیامش رو به محمدرضا برسونن حميد پشت بيسيم ميگه:
به پسرم (محمدرضا)بگوئید پدرش مرد بود و تا آخر ایستاد.
حمید شهید شد: حمید به آرزوی دیرینه خود رسید و در گلزار شهداء اراک در كنار همرزم شهيدش شهيد مهدي جودكي آرميد. شادي روحش با توجه صلوات .
رفيقان مي روند نوبت به نوبت خوشانروزی كه نوبت بر من آيد
