Farsi  

.


نام: سهراب

تاريخ تولد: 1340/02/01

محل تولد: زنجان

کمربند: آبی

نام خانوادگي: اسماعیلی

نام پدر: مختار

تاريخ شهادت: 01/09/1362

محل شهادت: منطقه پنج وین



وصیت نامه:

سهراب اسماعیلی اردیبهشت ماه سال 1341 در یک خانواده متدین و مذهبی در روستای قارختلو از توابع شهرستان زنجان، چشم به جهان گشود. دوران کودکی خویش را مثل تمامی کودکان زمان خود با بازی و تفریح گذرانید، اما از همان دوران کودکی وقار و سنگینی در وجود او موج می زد و پسری سر به زیر و مودب بود. پس از گذشت 6 سال از تولد وی، ابتدا به آمادگی و در سن 7 سالگی وارد محیط علم و دانش در زادگاه خود شد و دوران ابتدایی را با موفقیت به پایان رسانید.

در آن زمان در روستای محل سکونت وی مدرسه راهنمایی وجود نداشت و سهراب بالاجبار ترک تحصیل نمود، تا اینکه پس از گذشت چند سال برای کار عازم تهران شد. در آنجا با وجود این که روزها در نانوایی مشغول بکار بود در کلاس های شبانه شرکت می کرد و دوره راهنمایی در مدارس شبانه تهران و همین طور تا کلاس دوم دبیرستان را در تهران گذراند. در این ایام با شروع انقلاب سهراب به فعالیت های مذهبی و شرکت در مجالس عزاداری مشغول شد تا دوران انقلاب به سال 58 رسید.

وی که یکی از علاقمندان به امام بود در بدو تاسیس سپاه پاسداران، خود را به زنجان رسانیده و در سپاه زنجان ثبت نام نمود. سهراب ضمن فعالیت در سپاه ادامه تحصیلات خود را در دبیرستان بزرگسالان شهید منتظری زنجان سپری کرده و موفق به اخذ دیپلم، در رشته علوم انسانی و ادبیات شد. پس از آن با فعالیت در سپاه کار و مطالعات زیادی در مورد اصول و علوم دینی شروع کرد و تا جایی پیش رفت که خود در زمینه اصول دینی و عقیدتی در سپاه کلاس های مختلفی تشکیل می داد.

با شروع جنگ تحمیلی در اکثر عملیات ها شرکت نموده و همین طور با شرکت در کنکور سراسری در رشته کارشناسی علوم اجتماعی دانشگاه تهران پذیرفته شد ولی سهراب در دانشگاه عشق، جبهه را به دانشگاه علم ترجیح داده و عازم جبهه شد و بالاخره در مورخ 62/9/1 در منطقه پنجوین در عملیات والفجر4 به درجه رفیع شهادت نائل آمد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

فرازهایی از وصیت نامه عرفانی و آموزنده شهید سهراب اسماعیلی

سلام خداوند و مقربان درگاه ایزد متعال بر تو ای حسین، ای معلم ایثار و ای معلم شهادت و ای یادگار پیامبر اکرم و ای دلبند عزیز زهرا و سلام بر تو ای عصاره مظلومیت در طلوع تاریخ، سلام بر تو ای متعلمان مکتب توحید و راهیان راه الهی و سلام بر تو ای شهیدان اموال شاهد. برادر وار، بر آنان که با سرخی خون خویش فریاد تو را لبیک گفتند بر آنان که سرخی خون خویش به سوی معبود و معشوق شتافتند و انتظار شهادتند و سعادت و شرافت و ...

آیا صالحین، آیا بندگان محبوب خدا، آیا مستضعفین، آیا خوانندگان، آیا مومنین و آیا شنوندگان این وصیت نامه را آنجاکه آیا نوشته شد مراد (آری) است.

گواه باشید من وقتی وارد سپاه شدم و پس از مدتی به جبهه رفتم تنها هدف این بود، که به ندای پیامبر و ندای حسین لبیک گفته و او را معاضدت نمودم. ای زبان شاهد باش، ای زمین گواه باش که در سال 58 رفتم تا ندای حسین زمان را پاسخ دهم. ای آسمان گواه باش من در سال 59 رفتم تا وفا به عهد کرده باشم. ای کوه ها شاهد باشید من در سال 60 رفتم تا به ندای مظلومان لبیک گفته باشم. ای اعضای بدن تو شاهد باش که من در سال 62 رفتم تا به ندای امام عزیز و این قلب پر مهر امت ندایی داده و به وظیفه خویش عمل کرده باشم.

در سال 62 به ندای حسین عزیز در دشت بهت زده کربلا در میان خاموشان پست تر از موش در میان آن شمشیرها و نیزه و در پس تمام مظلومیت های تاریخ جواب گویم ... و خون ناقابل خود را در رکاب فرزند برومند و قهرمانش روح اله به درگاه احدیت هدیه کنم و می گویم اگر دین خدا و رسول او محمد (ص) و اگر انقلاب خونبار اسلامی ایران و خون شهیدان عزیزمان دوام و قوام پیدا خواهد کرد و جاودانه خواهد ماند پس ای گلوله ها و ای خمپاره ها و ای توپ ها و ای دشمن زخم خورده اسلام و ای منافقین و ای از خدا بی خبران، ما را دریابید. این عاشقان راه الله را، این جوانان معصوم و حزب اله را، این سیل عظیم جمعیت را که سال های سال تشنه چنین روزی و چنین جهاد مقدسی بودند و هستند و خواهند بود را دریابید. مرا رو به دیار عاشقان در آن دیار ملکوت که فقط پرواز است به پرواز سوقم دهید. بیایید مرا از این زندان همچون قفس برهانید تا بسان مرغ سبک بال آزاد و بی تعلقات دنیوی به سوی او بروم. اویی که از سوی اویم، دنیا بداند آن گوش های سنگین و قلب های مهر خورده و چشمان کور شده و همیشه در خواب غفلت فرو رفته بداند و دنیای مظلومیت به هوش باشد که من و امثال من شهادت خود را به سینه تاریخ خواهم کوفت و ابوسفیان و ابوجهل ها و ابن زیاد و تمام ملعونان و پلیدان تاریخ و همچنین منافقین و ظالمین از قابیل گرفته تا آخرین از سلاله خبیثه را به میز محاکمه خواهیم کشید. شهادتم را بر سینه تاریخ خواهم کوفت تا بگویم من فرزند هابیل هستم و درس شهادت را در مکتب رسول الله و حسین عزیز آموختم و تا انتقام خون مظلومیت آنان را نگیرم آرام نخواهم گرفت و تمام تلاش و کوشش خود را خواهم کرد و جوانان ایثارگر خواهند کوشیدتا خون بهای مظلومان و قدس عزیز و حرمین شریفین و کربلای حسینی را از غاصبان پس بگیرند و تمام اماکن مقدسه را از زیر سلطه استعمارگران شرق و غرب آزاد نموده و کاخ نشینان سفید و سرخ را با خون خود رسوا کرده و همه آنان را به پای میز محاکمه بکشند.

و تو ای تاریخ و تو ای کربلای ایران و تو ای دوستان پاسدار و تو ای دشت خونین ایران و تو ای خونین شهر و تو ای دشت خونین عباس و تو ای کربلای جنوب و غرب و تو ای شهر خونین مهران و ای امام زاده حسن و تو ای دیدگاه شهدا شاهد باش من و امثال من و جوانان پاک و معصوم، خود را هدیه کرده و به سالارمان عرض کردیم یا ابا عبداله انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم الی یوم القیامه.

همان طوری که خون سالار شهیدان حسین عزیز ظالمیت تاریخ را به محاکمه کشاند و راه پاک حسین امروز یک شمع پرنور در تاریکی است، شهادت زینت آل محمد و میراث امت حزب اله است او را چه باک از شهادت که خود تولدی نوین است. خود تازه آغازی است مرغابی را چه باک از آب ای راهیان ره سرخ ای راهیان ره خونین حسین.

ای راهیان راه خونین شهدا، شهادت گل غنچه های دشت صیانت و تقوی است. ای سرخ جامگان دریده تن، ای شما که سینه دشمن را هدف گرفته و تا سر حد جان به آن تاختید، شما استکبار را خلع سلاح کردید. شما که اقیانوس خونتان به یقین با تلاطم مقدس خویش، انسانیت وامانده را روح تازه ای دمید و کاخ هر آنچه غیرخدایی و ضد خدایی بود برافکند. شما رفتید بار سنگینی روی دوش من گذاشتید، من هم آمدم بار بر دوش این امت حزب اله نهادم تا این رسالت دوش به دوش برگردد.

حال تو ای امت اسلامی و ای تک درخت شوره زار وسیع کفر و الحاد و نفاق جهانی، به خود آی و فرصت را غنیمت شمار که فردا خیلی دیر است. علم مبارزه بر دوش گیر و ره حسین بجو تا به شفاعت حسین رسی و به دیدار مولای سید مظلومان نائل شوی...

و ای شمایی که در پشت جبهه هستید بخدا قسم اگر لحظه ای اهمال ورزید و اگر قدر نعمت رهبر و آزادی و استقلال و جمهوری اسلامی را ندانید و درک نکنید خداوند این نعمت را از شما خواهد گرفت. خداوند کفران نعمت کنندگان را دوست نخواهد داشت. مبادا شماو سرپیچی از ولی امرمان یعنی امام عزیز و خمینی کبیر و آن نفس قدسی، آن نائب بر حق مهدی (عج)، آن باب اخوت، آن کلید وحدت، آن روح الهی، روح اله نمایید تا خداوند از شما سلب نعمت فرماید. هر آنچه در توان دارید در راه حصول توفیق اسلام و صدور انقلاب اسلامی و پیام شهدا و ترویج آن و اشاعه فرهنگ انقلاب و مفاهیم غنی مکتب توحید و تعلیم ایثار و شهادت، اولا در بین خود و سپس در دیگر نقاط جهان بکار گیرید و با برخورداری از تقوا و ایمان و اخلاص و التزام عملی به تمامی احکام الله و حراست از حدود الله و انجام واجبات و مستحبات و اجتناب و پرهیز از مکروهات هر چه سریع و زودتر زمینه ظهور و فرج آقا امام زمان، این داروی دردمندان، منتظر منتظران، بند دل عاشقان و شیره جان زهرای عزیز (س) ریشه کن کننده و بر اندازنده ظلم و نفاق، انتقام گیرنده خون حسین و تمامی مظلومان عالم و اقامه کننده قسط و عدل را فراهم سازید.

باز سفارش می کنم مبادا شهدا را در پیش حضرت باریتعالی خجل کنید. مبادا کاری کنید که شهیدان راه حسین در روز قیامت از شما شکایت کنند. مبادا با اعمالتان دست شهدا را، دست خودتان را به شفاعت ببندید. مبادا کاری کنید حرفمان با عملمان یکی نباشد با این کار خود دل مبارک رسول الله را بیازارید. مبادا با تمرد از فرمان اماممان، دل اماممان علی (ع) را ناراحت کنید. مبادا شما با تفرقه، جگر پاره پاره امام حسنمان را نمک بپاشید. مبادا شما را با تبلیغات زهرآگین از عزیز جدا و در ظلمت فرو برند و با این عمل دل امام امت و امت حزب اله و بالاتر از اینها دل ائمه را بیازارید و می توان صدها مبادا نوشت اما دیگر سفارشی ندارم جز یک سفارش و آن اینکه مبادا با تخطی از حدود الله دل شکسته زهرا (س) و قلب نازنین مهدی زهرا را با شکنجه آزار دهید و باران رحمت واسعه حق تعالی را بر خود حرام سازید. مخصوصا برادران پاسدار و روحانی که در لباس مقدس روحانی و سپاهی انجام وظیفه می نمایید. ای آنان که عمامه سرتان حاکی از آمادگی تان جهت شهادت است، و شما برادران پاسدار که لباستان نشان از ابلاغ پیام سرخ جامگان دارد و گواهی است بر سربازی امام عصرتان، از شما بیشتر متوقعم همان سان که اماممان و عزیزمان جانمان و روحمان، آن قلب پر خروش امت مان و آن روح دمیده در کالبد سرد زمان فرمودند اسلام الان وابسته به شماست. چنانچه فرمودند روحانی یعنی اسلام و چنان برای شما سپاهیان ارزشی بیش از آن مسئولیت قائلند که او آن است که بر بسیاری از رسل افضل است. باز فرمود ای کاش من هم یک پاسدار بودم. این جمله بار مسئولیت من و شما را بیشتر کرد. بیشتر ما را شرمنده کرد. زیرا ما آن نیستیم که امام آرزو می کند ای کاش بودیم. ای وای بر من و شما و اگر در شانتان نباشد در من که نیست انشاالله در شما هست و خواهد بود این مطلب ای پاسدار عزیز شما سلاح بدوشان معرفت و جان بر کف باشید و با یک دست سلاح و با یک دست دیگر صلاح بگیرید تا هر آنچه ما و امثال من بی کفایت بودیم و لباس مقدس پاسداری را که خون شهدای عزیز به ما رسیده به تن کردیم شما این خلع را پر کنید و انتقام شهدا را باز پس گیرید. انشااله





 




آمار سايت



 
  
 Free Page Rank Tool