در سال 1353 با دیدن چهره زیبا و مهربان او خانواده ذبیحی شاگرد گردید .اسماعیل نام گرفت و در آغوش گرم و سخت کوش پدر و مادری متدین و مذهبی در یکی از روستاهای شفت به رشد و بالندگی رسید. تحصیلات ابتدایی او در زادگاهش و با کسب موفقیت هایی به پایان رسید. زندگی در روستا و کمبود امکانات رفاهی هیچ گاه چهره پرتوان و با وقار اسماعیل را دگرگون نساخت و او به جهت علاقه شدیدی که به ورزشهای رزمی پیدا نموده بود در دوران دبیرستان وارد دنیای تکواندو شد . تلاش چشمگیر او به گونه ای بود که توانست در سال 70 کمربند مشکی دان یک را اخذ نماید و دو سال بعد هم موفق به دریافت کمربند مشکی دان 2 گردد.
اسماعیل جوانی پرشور، متدین و با هوش بود. وی در سال 73 از دبیرستان شهید مطهری شفت موفق به اخذ دیپلم شد و یک سال پس از آن از طریق سپاه شفت به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. وی پس از سپری کردن دوره آموزشی وارد کردستان شد و به عنوان مربی آموزشی در پادگان به خدمت مشغول گردید. اسماعیل جوانی وظیفه شناس و دارای اعتقادات قوی مذهبی بود.اخلاقی پسندیده داشت و به خانواده بسیار احترام می گذاشت. شهید ذبیحی علاقه ی خاص به فرهنگ ناب تشیع و ائمه اطهار داشت . وی رفتار پسندیده ای داشت و با خضوع خود توانسته بود جوانان محل را به سوی مسجد بکشاند و از این راه در اشاعه فرهنگ دینی در بین آنان بکوشد. اسماعیل با صلابت و شجاعت وصف ناپذیرش در اکثر برنامه ها و مناسبتهای مذهبی حضور پر رنگ داشت و تمام سعی و تلاش وی در این بود که با حضور در مسجد نماز را به جماعت به پا دارد و در این باره می گفت حضور در نماز جماعت ثواب بیشتری دارد.تکه کلام شهید ذبیحی همیشه در بین دوستان و خانواده این بود که در اوج قدرت انسان باش.ورزشکار قهرمان، شهید اسماعیل ذبیحی در اوج قهرمانی احترام خاصی به خانواده خصوصاً به مادر می گذاشت.مادر شهید نقل می کند شبی اسماعیل در خواب بود که من زیر پای او خوابیدم که پس از لحظاتی شهید از خواب بیدار شده و بدون این که مادرش را بیدار نماید زیر پای او می خوابد و در جواب او می گوید: مگر نشنیده ای که بهشت زیر پای مادران است پس من چگونه می توانم به خود اجازه دهم که شما زیر پای من بخوابید .
اسماعیل از جوانان پرشور بسیج بود و نسبت به جبهه و سربندهای شهدا احترام خاصی قائل بود. او عاشق ولایت فقیه و شهدای هشت سال دفاع مقدس بود و سر انجام در تاریخ 9/2/1375 در درگیری با منافقین کور دل انقلاب در دره شیلر به قربانگاه عشق رفت و شربت شهادت را نوشید.