خوئینی، زهیر: سال ۱۳۴۳، در روستای رزجرد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش احمد و مادرش عزتبانو نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. کارگر کارخانه ایران دوچرخ بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. پنجم آبان ۱۳۶۴، در هورالعظیم بر اثر اصابت ترکش به سر و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
بسم الله الرحمن الرحیم. «و قاتلوا فی سبیل الله و اعلموا ان الله سمیع علیم». (بقره/ ۲۴۴). جهاد کنید در راه خدا و بدانید که خدا به گفتار و کردار خلق شنوا و داناست. اگر باشد قرار آخر بمیرم/ نمیخواهم که در بستر بمیرم/ دلم خواهد که بهر حفظ قرآن/ میان سنگر بمیرم/ دلم خواهد چو میثم بر سر دار/ ز عشق ساقی کوثر بمیرم/ دلم خواهد که با گلبانگ تکبیر/ برای یاری رهبر بمیرم/ نمیخواهم که در ایام پـیری/ در درون بستر بمیرم. با درود و سلام بیکران به پیشگاه حضرت ولیعصر (عج) و نایب بر حقش خمینی بت شکن و با سلام و درود فراوان به شهدای انقلاب و از کربلای حسینی تا کربلای ایران که با خون خود درخت ثمرمند انقلاب را آبیاری کردند و به خدا پیوستند. (خوشا به حالشان) و با درود و سلام به رزمندگان دلیر که هر لحظه حماسه میآفرینند و با درود و سلام به ملت شهیدپرور ایران.
دست به قلم میبرم و سخن خویش را بر روی این صفحات سفید مینگارم. اگر چه نمیدانم آیا سعادت همراه من خواهد بود یا خیر؟ اگرچه نمیدانم آیا سعادت مرا در راه شهادت یاری خواهد کرد یا خیر؟ اما، بارخدایا! تو شاهد باش که غیر از این گفتار، سخنی دیگر در وجود خویش ننهادم. اعترافات را یکی پس از دیگری به مرحلهی ظهور آنها در برابرت قرار میدهم و از تو خواهانم همان طور که به بیان اعترافات ناشی از گناهانم پرداختم، تو نیز گناهانم را ببخش و مرا عفو کن؛ چرا که عفو تو بیشتر از خشم توست و ان شاء الله که گناهانم را میبخشی؛ چون تو بخشنده و مهربان هستی. اما، ای خانوادهام! بدانید که من کورکورانه در این راه مقدس پا ننهادم. بدانید قبل از سختیها، مشقات و مشکلات این راه را در نظر گرفتم و با چشمی بینا- آن راهی را که میخواستم انتخاب نمایم- انتخاب کردم. خواهرانم، برادرم، عمو و عمه «مونا»! خود میدانید که سرتاسر زندگی من- همچون شما- پر از درد و رنج بود و به سختیها عادت کردهام اما صبر را خدای بزرگ عطا کرده است.
در این جبههها آن چه را که ندیده بودم، دیدم و در این جبههها آن چه را که میبایست بشنوم، شنیدم؛ چرا که شنیدنیها فراوان است. در آخر میخواهم بگویم که به آن منافقان کوردل بگویید که من با شجاعت فراوان با سختیها مبارزه کردم و به هدف خودم که همانا شهادت بود، رسیدم. چند پیام دارم. به شعارهایی که میدهم، به آنها عمل کنید: ۱ـ «هیهات من الذله.» ۲ـ امام را دعا کنید. با سختیها مبارزه کنید. اگر از شخصی بدی دیدید آن را به ایمان آنها نسبت ندهید؛ به طور مثال اگر از یک روحانی یا پاسدار یک برخورد بد دیدید، به حساب پاسداران و روحانیون نگذارید؛ بلکه یک شخص اشتباه کرده است.
در ضمن خواهرانم، برادرم و عمویم! اگر از من بدی دیدهاید، مرا به بزرگی و ایمان و به خدای بزرگ ببخشید؛ چون که من به هدف خود رسیدهام. چند مطلبی با عمویم: عمو! تو برای من خیلی زحمت کشیدی و مرا بزرگ کردی و همین طور برادرم و خواهرانم را؛ ولی من در آخر کاری کردم که هیچ مسلمانی نمیکند. روز آخر هم باید خیلی خیلی ببخشی که فراموش کردم با شما خداحافظی کنم. تو از یک پدر برای من بهتر بودی؛ ولی در آخر نمیدانم چه شد و کدام نامرد و کدام شیطان بزرگ بود که شما را به من بدبین کرد. عموی عزیزم! من خود میدانستم که هیچ گناهی به تو نکردم و آن فکرهایی که شما میکردید نمیدانم چگونه بود. خدا لعنت کند کسی را که ما بین ما شیطان بود. عمو! میبخشید که سرتان را به درد آوردم. امیدوارم بدیهایم را به بزرگی خود ببخشی. ان شاء الله از من راضی شده باشی. زهیر خوئینی