بیست و هشتمین روز از شهریور ماه 1339 بود که فرامرز در تویسرکان به دنیا آمد. سه ساله شد که خانواده به اصفهان نقل مکان کردند و به این ترتیب کودکی های فرامرز در کوچه پس کوچه های نصف جهان گذشت و دوران ابتدایی را در مدرسه کوروش، راهنمایی را در مدرسه ملی کار و دبیرستان را در مدرسه جامع سعدی به پایان رساند.
فرامرز که کودکی هایش را در محیطی مذهبی گذرانده بود، مدت ها پیش از آنکه به سن تکلیف برسد، نماز می خواند و روزه می گرفت.
او کوچک بود که اولین روزه داری را تجربه کرد و پدر به پاس تلاشش ساعتی برای او هدیه خرید که تا زمان شهادت در دستش بود. این صفت در او نهادینه شده بود که از وسایلش به خوبی نگهداری کند و به آنچه که دارد قانع باشد و گاهی می دیدی که چیزهایی را از سال های قبل بسیار خوب نگهداری کرده است و همین او را بی نیاز از دیگران می کرد.
سال 57 بود که 75 هزار نفر در کنکور رشته ریاضی شرکت کردند و فرامرز با رتبه 51 خوش درخشید و توانست در رشته مهندسی برق دانشگاه صنعتی اصفهان ادامه تحصیل دهد.
با ورود وی به دانشگاه، فعالیت های سیاسی اش همزمان با اوج اعتصابات آغاز شد و نقش بسیار مهمی را در روشن کردن دانشجویان و شناساندن خط امام به آنان ایفا کرد و اینگونه از رشد افکار انحرافی در محیط دانشگاه پیشگیری کرد.
پس از مدتی با عده ای از دوستانش راهی شهرکرد شد و در کسوت مربی تربیتی و دینی در دو هنرستان صنعتی و کشاورزی آنجا مشغول به فعالیت شد.
در همین ایام در کلاس های تکواندو نیز شرکت می کرد تا اینکه از ناحیه زانو آسیبی جدی دید و این درد را تا هنگامه شهادت با خود به یادگار از این کلاس ها به همراه داشت.
سال 61 بود که رادیو اعلام کرد که جبهه ها نیاز به راننده لودر و بولدوزر دارند و چون به ذهنش رسید شاید این فعالیت با مشکل پایش تداخلی نداشته باشد برای آموزش رانندگی لودر ثبت نام کرد و خود را به رزمنده ها رساند اما در همین روزها در منطقه عملیاتی پاسگاه زید با ترکش خمپاره از ناحیه زانوی هر دو پا زخمی شد و با اینکه این آسیب آنقدری بود که بسیار آزارش می داد ولی حفظ جبهه برایش مهم و اولویت اول بود و می گفت باید تا پیروزی در جنگ، جبهه ها را حفظ کنیم.
آبان 61 بود که فرامزر فعالیتش را در جهاد دانشگاهی آغاز کرد و بعدها مسئولیت این واحد به او سپرده شد.
سال 62-63 و زمانی که شخصیت های انقلابی ترور می شدند به طور فعال مسائل دانشجویان ضد انقلاب را پذیرفت و سال 63 در بخش طرح و تحقیقات جهاد سازندگی شروع به فعالیت کرد.
هوش و استعداد فوق العاده اش او را به سمت طراحی وسایل بسیاری از جمله دستگاه نهرکنی کشاند که با سرعت 12 کیلومتر در ساعت شیاری به عمق یک متر را حفر می کرد. این دستگاه به پشت بولدوز بسته و سپس هدایت می شد.
آخرین مسئولیتی که در طول عمر کوتاه اما بابرکتش بر دوشش گذاشته شد، فرماندهی گردان مهندسی امام علی(ع) بود.
با اینکه در عملیات های مختلف شرکت کرده بود اما این بار حال و هوای دیگری داشت، شور و شوق رفتن همه وجودش را گرفته بود، هفدهم بهمن ماه سال 64 بود که برای آخرین بار اعزام شد و هنوز 13 روزی از حضورش نگذشته بود که حوالی ساعت 3 و 20 دقیقه بامداد بیست و نهمین روز از بهمن ماه، ترکش گلوله تانکی بر کمرش نشست و او را به یاران شهیدش رساند.