یامحمّد(ص)؛
خداوند چه قدر تو را دوست می داشت که افلاک را به خاطرتو آفرید

شناسه خبر: 1812 پنجشنبه 16 خرداد 1392 - 22:49
|
آنروز برای آن نجواگر عاشقانه نیز روز دیگری بود، نامش محمد(ص)بود که از درستکاری در میان قوم جاهلی اش به 'محمد امین' معروف بود.
آفتابِ عالم آرا آفتابی میکند / با اشعه رنگِ دلها را شهابی میکند
این چه دریائیست اعجازی حسابی میکند / چشم هر بینندهاش را نقره آبی میکند
خود دل است این،دلبر است این،رهنما و رهبر است / این رسول حق محمّد، حضرتِ پیغمبر است
کوه نور و صخرههایش خم شده در سجدهاش / آشنا غار حرا با نغمهی هر سجدهاش
بوتههای این بیابان گوئیا در سجدهاش / میکند هم خاک و باد و آب و آذر سجدهاش
کیست این جبریل دارد می به جامش میدهد / هم خدا، هم مکه، هم هستی، سلامش میدهد
نقش پیشانی او تک بیتی از دنیا غزل / رنگ چشمانش زند طعنه به شهد و بر عسل
ابروانش فارغ از هر گونه امثال و مثل / بر لبش طراحیِ حی علی خیر العمل
کینههای مانده در دل با اخوت ختم شد / تا که با دست محمّد این نبوّت ختم شد
عید مبعث آمد و دیده چراغانی شده / دیو جهل و نا امیدی سخت زندانی شده
عرش بنشسته به فرش و فصل مهمانی شده / روح ما با ذکر احمد روحِ روحانی شده
لحظهی پرواز آمد بالها را باز کن / شادیِ بعثت بدین پرپر زدن آغاز کن
آنروز برای آن نجواگر عاشقانه نیز روز دیگری بود، نامش محمد(ص)بود که از درستکاری در میان قوم جاهلی اش به 'محمد امین' معروف بود، نسبش به ابراهیم خلیل الله می رسید، چهل ساله بود و از جهالت قومش که بت ها را خدای خود می دانستند، به دامن کوه پناه می برد. - او غرق در راز و نیاز بود که صدایی آمد:'محمد بخوان' اما محمد(ص) مردی امی بود و خواندن نمی دانست. - صدا دوباره تکرار کرد:'بخوان به نام خدایی که تو را برگزید'،'بخوان محمد، 'بخوان به نام پروردگارت که(جهان را) آفرید، همان که انسان را از خون بسته ای خلق کرد، بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است ...
مبعث شد، پیام خروج انسان از دنیای ظلمات و تاریکی از غار به گوش رسید و ندا آمد که محمد(ص) بخوان.
بخوان به نام خدایی که با بعثت، پیام الهی عدالت و کرامت انسانی را فریاد زد و بر آن شد که تبعیض، جهل و فساد را از انسان، که بر خلقتش تحسین شد، دور کند.
مبعث روز به اسارت کشیدن بندهای خرافهگویی، هوسپرستی و جهلپیشگی بود که زمانی به پای بشریت میخزید که فروپاشی این جهالت، عشق و ارادهای الهی را میطلبید.
مبعث، همان روزی که دلها در تولد عاطفهها تپید و نور ایمان بر قلبها چیرگی یافت، همان روزی که دخترکان معصوم به دامان سرد خاک بدرود گفتند و بر آغوش گرم مادران خفتند.
مبعث، روز خروشیدن چشمههای مهر و نوشیدن از برکههای زلال معرفت است که با شکستن بتهای جهل و شرک پایان بخش قساوتها و شرارتها شد.

و اما محمد(ص)...
آری محمد(ص)، همان آموزگاری که بذر عشق و عدالت را بر قلوب مشرکان پاشید و مرهمی بر زخمهای دل مؤمنان شد.
محمد(ص)، همان بهترین بنده بارگاه کبریا و شکوه آفرینش که توحید و رستگاری را بر همگان خواند و میلاد ارزشها را میهمان آغوش دلهای دوستی کرد و آنجا بود که کینهتوزی جان باخت.
محمد(ص)، همان که دعوتش دیوارهای جهالت را فرو ریخت و اسلام همان مکتب برخاسته از نور الهی را بنا کرد و خشت خشت آن سرشار از صلابت بعثت است و بعثت...
رحمةللعالمین، «اقرا باسم ربک الذی خلق». آری میخوانمت، میخوانمت تا بدانی صخرهها چه کوچکند در برابر ریزش عشق الهی.
و اما...
رسول خوبیها... کلماتم عاجزند از وصف آن چه تو در ثانیه صبح در لوح وجودت خواندی و اکنون میخوانی در لحظه لحظه وجودم.
بگذار در این لحظه عشقبازی از وعدهای سخن گویم...
وعده این است، برکههای زمانه بس، تشنه ظهورند و دیری است که زمستان سردی و رخوت، ما را گرفته و بهار، هوای آمدن ندارد.
مهدی جان(عج)، عصاره بعثت! بیا که عصر دلگیر جمعه بعثت، سخت بیقراری میکند که کجایی؟ دلم سوخته در آه نفسهاست یا مهدی (عج)....
|